جدول جو
جدول جو

معنی درمان پذیر - جستجوی لغت در جدول جو

درمان پذیر
درمان پذیرنده، قابل علاج، چاره پذیر
تصویری از درمان پذیر
تصویر درمان پذیر
فرهنگ فارسی عمید
درمان پذیر
(دِ شِ کَ تَ / تِ)
درمان پذیرنده. علاج شدنی. خوب شدنی. چاره کردنی. مقابل درمان ناپذیر. مداوا کردنی:
دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست
ازجان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست.
خاقانی.
رجوع به درمان شود
لغت نامه دهخدا
درمان پذیر
علاج شدنی، چاره کردنی
تصویری از درمان پذیر
تصویر درمان پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
درمان پذیر
شفاپذیر، علاج پذیر، معالجه پذیر
متضاد: درمان ناپذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمان پذیری
تصویر فرمان پذیری
اطاعت، قبول فرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمان پذیر
تصویر فرمان پذیر
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
عذرپذیر. (از آنندراج) :
زآن سه نکته که گوش گیر شدش
دل نازک گمان پذیر شدش.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پذیرندۀ امان. زنهارپذیر. کسی که پناه و زنهار میدهد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پذیرندۀ مهمان. مهمان دوست. طالب مهمان:
نشست تو در خرۀ اردشیر
کجا باشد ای مرد مهمان پذیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ پَ سَ)
درمان ناپذیرنده. غیرقابل علاج:
تا بدانی کو حکیم است و خبیر
مصلح امراض درمان ناپذیر.
مولوی.
بعد از این خونریز درمان ناپذیر
کاندر افتاد ازبلای آن وزیر.
مولوی.
رجوع به درمان ناپذیر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مامْ پَ)
فرمان برداری. اطاعت:
به سبق خدمت و فرمان پذیری بی چرا و چون
ملک را در وزارت چون نبی یار در غارم.
سوزنی.
به فرمان پذیری رقیبان شاه
به جای آوریدند فرمان شاه.
نظامی.
به هر آرزو کآوری در قیاس
به فرمان پذیری پذیرم سپاس.
نظامی.
به فرمان پذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمان بری.
نظامی.
رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
قبول کننده عهد و شرط
لغت نامه دهخدا
(پَ نُ / نِ/ نَ دَ)
علاج پذیرفتن. قابلیت علاج یافتن. چاره پذیر شدن:
نبود چاره حسودان دغا را ز حسد
حسد آنست که هرگز نپذیرد درمان.
فرخی.
دلش می داد تا فرمان پذیرد
قوی دل گردد و درمان پذیرد.
نظامی.
بت فرمانبرش فرمان پذیرفت
که دردی داشت کآن درمان پذیرفت.
نظامی.
ای مرهم ریش دردمندان
درمان دگر نمی پذیرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ ضَ / ضِ خوا / خا)
مطیع و تسلیم شده و رام شده. (ناظم الاطباء). فرمان بردار. آنکه فرمان دیگران را گردن نهد:
به سرسبزی شاه روشن ضمیر
به نیروی فرهنگ فرمان پذیر.
نظامی.
ز بهر آن که باشد دستگیرش
به دست اندربود فرمان پذیرش.
نظامی.
نگاریداز آن کلک فرمان پذیر
سگی مرده بر روی آن آبگیر.
نظامی.
- فرمان پذیر شدن، فرمان بردن و اطاعت کردن:
شد آن بت پرستنده فرمان پذیر
فرستاد بت را به دانای پیر.
نظامی (اقبالنامه ص 57).
- فرمان پذیر گشتن، فرمان پذیر شدن:
سریری ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمان پذیر.
نظامی.
اگر خواندشان داور دورگیر
به رفتن نگشتند فرمان پذیر.
نظامی.
رجوع به فرمان و فرمان پذیرفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرمان پذیری
تصویر فرمان پذیری
قبول فرمان اطاعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمان پذیر
تصویر پیمان پذیر
قبول کننده عهد وشرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان پذیر
تصویر فرمان پذیر
کسی که فرمان بزرگتر را اجرا کند مطیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمان پذیر
تصویر گمان پذیر
عذرپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
مسافرخانه، متل
فرهنگ واژه مترادف متضاد